سلام قند عسل من خیلی برات حرف دارم که بگم ولی این مدت اصلا توان نوشتن نداشتم تو دو هفته گذشته طفلک بابا رو خیلی اذیت کردم به یه اشاره مینشستم گریه میکردم تا بابایی میومد یه چیز بگه که منو آروم کنه با اون هم دعوا میکردم و از خودم میرنجوندم خلاصه مامان حالش زیاد خوش نبود. شما بلاچه مامانی, عسل خان خودم, میدیدی مامان نگران و دلگیره, کمتر ورجه ورجه و بازی میکردی, حالا حال مامانی بد. شما هم که تکون هات کم میشد مامان بدتر استرس میگرفت. شبها رو تا صبح نگران شما یه دندون درد عجیب و غریب هم اومده بود سراغ مامان چون نگران بودم مبادا برا شما اتفاقی بیافته دکتر هم نمیرفتم. خلاصه مجبور شدم برم دکتر و یه پانسمان کنم تا وقتی شما اومدی...